توی تیتراژ فقط رد شدن از آدمها
منتظر تا که چراغ، آخر خاموش شود
مردِ غمگین تو درقصّه فراموش شود
حرکت کند زمان حول دو تا بازیگر
خیره به صحنه شدن تا که بیایی آخر
هیچکس غیر خودم اسم تو را نشنیده کشف غمگین منی بینِ هزاران ایده
روبروی تو نشستم وسط شادی و غم
بدنِ خیس تو را در بغلم می گیرم
تویِ یک نقش پر از رابطه محدود شدی
خواستم دست به موهات... ولی دود شدی
حرکت دستم و گرمای تنم که کم کم... باز هم محو شدی لحظه ی ارضا شدنم
دیدگاههای کتاب الکترونیکی بردن توله گرگها به مهدکودک
منتظر تا که چراغ، آخر خاموش شود
مردِ غمگین تو درقصّه فراموش شود
حرکت کند زمان حول دو تا بازیگر
خیره به صحنه شدن تا که بیایی آخر
هیچکس غیر خودم اسم تو را نشنیده
کشف غمگین منی بینِ هزاران ایده
روبروی تو نشستم وسط شادی و غم
بدنِ خیس تو را در بغلم می گیرم
تویِ یک نقش پر از رابطه محدود شدی
خواستم دست به موهات... ولی دود شدی
حرکت دستم و گرمای تنم که کم کم...
باز هم محو شدی لحظه ی ارضا شدنم